انسانم آرزوست !
گاهی سرشارترین سلول جهانم ! سرشار از عشق...سرشار از دوست داشتن... سرشار از بودن و به مهر سرودن... سرشار از چیزی بنام کوچک زیست ! پسرک من! حالا حالا ها خیلی زود است برای تو تا به این مفاهیم بلند برسی اما با تمام وجودم قلب کوچک با تپشهای عمیق و عاشقت را میفهمم ! او راست میگوید ! قلب تو را میگویم ! باید تندتر رج زد این عاشقی را ! باید از تپشهای دل تو یادبگیرم زندگی را ! که یادم باشد قلبم برای آنها که می خواهمشان باز هم تند تر بزند ! که یادم باشد از کنار خیلی چیزها تندتر بگذرم ! مثلا از کنار همین روزهای کسل ! این روزهای کسل که دارم فکر میکنم چرا بعضی آدمها وجدانشان به اندازه ی یک نخود هم نمی رسد...